جرعه ای بـاران
در خانه ی ما مادرم سه قانون داشت عاشق شو.. عاشق بمان.. و عاشق بمیر. بابا می خندید و مثل تمام مردهای آن روزی عشق را کیلویی چند صدا می زد. خواهرم قانون اول را خیلی دوست داشت آنقدر زیاد که هر روز لابلای فرمول های ریاضی اش چند بار مرورش می کرد تا شاید کسی پیدا شود برای اثبات. برادرم دومی را مادرزادی عاشق بود گنجشک های لب ایوان را خـــاتون صدا می کرد و به شمعدانی های روی تاقچه می گفت بـــانو. و حوض حیاط چقد شبیه قانون سوم بود آب نداشت و از هر طرف که نگاهش می کردی همیشه دو ماهی سرخ را در ذهنش می رقصاند. من اما آدمی بودم قانون مدار عاشقت شدم.. عاشقت هستم.. و این عشقت.. راستی من چند وقتی هست که مرده ام.
حمید جدیدی
Design By : ParsSkin.Com |